سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدا ایمان را واجب کرد براى پاکى از شرک ورزیدن ، و نماز را براى پرهیز از خود بزرگ دیدن ، و زکات را تا موجب رسیدن روزى شود ، و روزه را تا اخلاص آفریدگان آزموده گردد ، و حج را براى نزدیک شدن دینداران ، و جهاد را براى ارجمندى اسلام و مسلمانان ، و امر به معروف را براى اصلاح کار همگان ، و نهى از منکر را براى بازداشتن بیخردان ، و پیوند با خویشاوندان را به خاطر رشد و فراوان شدن شمار آنان ، و قصاص را تا خون ریخته نشود ، و برپا داشتن حد را تا آنچه حرام است بزرگ نماید ، و ترک میخوارگى را تا خرد برجاى ماند ، و دورى از دزدى را تا پاکدامنى از دست نشود ، و زنا را وانهادن تا نسب نیالاید ، و غلامبارگى را ترک کردن تا نژاد فراوان گردد ، و گواهى دادنها را بر حقوق واجب فرمود تا حقوق انکار شده استیفا شود ، و دروغ نگفتن را ، تا راستگویى حرمت یابد ، و سلام کردن را تا از ترس ایمنى آرد ، و امامت را تا نظام امت پایدار باشد ، و فرمانبردارى را تا امام در دیده‏ها بزرگ نماید . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

نویسندگان وبلاگ -گروهی
کاربر(2)
لینک دلخواه نویسنده

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

صفحات اختصاصی
 
sitemap
آمار و اطلاعات

بازدید امروز :240
بازدید دیروز :10
کل بازدید :358875
تعداد کل یاداشته ها : 1567
04/1/27
5:44 ع

خونه مشغول کاربودم که دخترم بدو بدو اومد و پرسید .

دخترم : مامان تو زنی یا مردی ؟

من : زنم دیگه پس چی ام ؟

دخترم : بابا ، چی اونم زنه ؟

من : نه مامانی بابا مرده .

دخترم : راست میگی مامان ؟

من : آره چطور مگه ؟

دخترم : هیچی مامان ! دیگه کی زنه ؟

من : خاله مریم ، خاله آرزو ، مامان بزرگ

دخترم : دایی سعید هم زنه ؟

من : نه اون مرده !

دخترم : از کجا فهمیدی زنی ؟

من : فهمیدم دیگه مامان، از قیافه ام .

دخترم : یعنی از چی ؟ از قیافه ات؟

من : از اینکه خوشگلم ،

دخترم : یعنی هر کی خوشگل بود زنه‌ ؟

من : اره دخترم

دخترم : بابا از کجا فهمید مرده

من : اونم از قیافش فهمید . یعنی بابایی چون ریش داره و ریشهاشو میزنه و زیاد
خوشگل نیست مرده !

دخترم : یعنی زنا خوشگلن مردا زشتن ؟

من : آره تقریبا .

دخترم : ولی بابایی که از تو خوشگل تره

من : اولا تو نه شما بعدشم باباییت کجاش از من خوشگل تره ؟

دخترم : چشاش

من : یعنی من زشتم مامان ؟

دخترم : آره

من : مرسی

دخترم : ولی دایی سعید هم از خاله خوشگلتره !!

من : خوب مامان بعضی وقتها استثنا هم هست

دخترم : چی اون حرفه که الان گفتی چی بود

من : استثنا یعنی بعضی وقتها اینجوری میشه

دخترم : مامان من مردم

من : نه تو زنی

دخترم : یعنی منم زشتم

من : نه مامان کی گفت تو زشتی تو ماهی ، ولی تو الان کودکی

دخترم : یعنی من زن نیستم ؟

من : چرا جنسیتت زنه ولی الان کودکی

دخترم : یعنی چی ؟

من : ببین مامان همه ی آدما شناسنامه دارن که توی شناسنامه شون جنسیتشون مشخص
میشه جنسیت تو هم توی شناسنامه ات زنه .

دخترم : یعنی منم مامانم ؟

من : اره دیگه تو هم مامان عروسکهاتی

دخترم : نه ، مامان واقعی ام ؟

من : خوب تو هم یه مامان واقعی کوچولو برای عروسکهات هستی دیگه

دخترم : مامان مسخره نباش دیگه من چی ام ؟

من : تو کودکی

دخترم : کی زن میشم ؟

من : بزرگ شدی

دخترم : مامان من نفهمیدم کیا زنن ؟

من : ببین یه جور دیگه میگم . کی بتو شیر داده تا خوردی بزرگ شدی

دخترم : بابا

من : بابات کی بتو شیر داد ؟ !!!!!!!!!!

دخترم : بابا هر شب تو لیوان سبزه بهم شیر میده دیگه

من : نه الان رو نمی گم ، کوچولو بودی ؟

دخترم : نمی دونم

من : نمی دونم چیه ؟ من دادم دیگه

دخترم : کی؟

من : ای بابا ولش کن ، بین مامان ، زنها سینه دارن که باهاش به بچه ها شیر میدن
، ولی مردا ندارن

دخترم : خب بابا هم سینه داره

من : اره داره ولی باهاش شیر نمی ده !! فهمیدی

دخترم : خوب منم سینه دارم ولی شیر نمی دم پس مردم .

من : ای بابا ببین مامان جون خودت که بزرگ بشی کم کم می فهمی .

دخترم : الان می خوام بفهمم .

من : خوب هر کی روسری سرش کنه زنه هر کی نکنه مرده

دخترم : یعنی تو الان مردی میریم پارک زن میشی

من : نه ببین ، من چیه تو میشم ؟

دخترم : مامانم

من : خوب مامانا همشون زنن و باباها همشون مردن

دخترم : آهان فهمیدم .

من : خدا خیرت بده که فهمیدی ، برو با عروسکهات بازی کن


****

نیم ساعت بعد

دخترم : مامان یه سوال بپرسم

من : بپرس ولی در مورد زن و مرد نباشه ها

دخترم : در مورد ماهی قرمزه است .

من : خوب بپرس

دخترم : مامان ماهی قرمزه زنه یا مرده ؟!!